جونیور ، پسر ملوان زبل ، از اسفناج متنفر است و با این سلیقهاش مایۀ سرافکندگی پدر است ، اما همیشه سعی میکند با عمل به نصایح ملوان زبل ، برای او افتخار بیافریند . وقتی پاپای ، ملوان زبل، بالاخره پس از سالها آشنایی، با اولیو اویل ازدواج کرده و تشکیل خانواده میدهند ، صاحب فرزند پسری میشوند که دارای تواناییهای پدرش است . جونیور ، با اینکه از طعم و مزۀ اسفناج اصلاً خوشش نمیآید و همبرگر را ترجیح میدهد ، اما در مواقع اضطراری یک قوطی اسفناج را میبلعد و مثل پدر ، قدرت مافوق انسانی در بازوانش پیدا میکند . بلوتو رقیب قدیمی پاپای نیز با لیزی ازدواج کرده و آنها نیز صاحب پسری به نام تنک شدهاند. جونیور و تنک نیز مانند پدرانشان همیشه رقیب یکدیگر به حساب میآیند . تنک بچۀ قلدری است که از راه مسخره کردن و دردسر درست کردن میخواهد جونیور را سرشکسته کند ، اما جونیور با به کار گرفتن فکرش و قدرتی که از خوردن اسفناج به دست میآورد همیشه پیروز میدان میشود . این داستان : گل ارکیده